رعد برق نگاه تو قله کوه غرورم را می لرزاند
از رفتن با من نگو که قلبم را میترساند
ای عشق تو مغرورترین بی رحم جهانی
که هم مایه عذاب هم آرامش جانی
.
.
.
حسین اسدی
رعد برق نگاه تو قله کوه غرورم را می لرزاند
از رفتن با من نگو که قلبم را میترساند
ای عشق تو مغرورترین بی رحم جهانی
که هم مایه عذاب هم آرامش جانی
.
.
.
حسین اسدی
نشسته ام روی صندلی ایستگاه تنهایی
به انتظاری قطاری به مقصد هیچ کجا
من کلاغ انتهای داستان ها
تو میدانی خانه کجاست؟
.
.
.
حسین اسدی
چشم هایم از آخرین خداحافظت خیس است
بدون تو تمام بودن ها برای من هیچ است
بدون تو نمیچرخد چرخه روزگارم
در نبودت نیز یادت را پاسبانم
همچون اسیر عادت به اسارت
شدم آواره ای که خانه ندارد
.
.
.
حسین اسدی
و چه آسان گذشتی از سکوت چشم هایم
که نرفتنت را فریاد میزد...
.
.
.
حسین اسدی
درون سینه ام سنگیست سرد ترک خورده
نمکدان ها را شکستند آشنایان نمک خورده
گوش آسمان را کر میکنم از فریاد دردم
گل های قالی را تر میکنم از اشک چشمم
ساربان ها مسافری بی معرفت ندید؟
دعا کنید که دگر ندارم هیچ آمید
.
.
.
حسین اسدی