عشق گمشده فراموش شده
یار جانان با رقیبان هم آغوش شده
شدم مجنونی که نباشد او را حال خوب
فلک کرده روزگار خنده مرا به ترکه چوب
.
.
.
حسین اسدی
عشق گمشده فراموش شده
یار جانان با رقیبان هم آغوش شده
شدم مجنونی که نباشد او را حال خوب
فلک کرده روزگار خنده مرا به ترکه چوب
.
.
.
حسین اسدی
تو گرم ترین حرارت برای گرم کردن
این قلب سرد یخ زده بودی
تو را نه به دریا تشبیه میکنم
که تو زیباتری، قلبت عمیق تر
نه به کوه که تو مستحکم تری
و صد البته سربلندتر در نظرم
یار من ستاره ها از دور زیبایند
از نزدیک داغ سوزاننده
اما تو را هرچه از نزدیک تر دیدم
بیشتر به زیبایت ایمان آوردم
تو سرچشمه ای و من پیاله
اما به وسعت تو قسم تمام من پر است از تو
.
.
.
حسین اسدی
رعد برق نگاه تو قله کوه غرورم را می لرزاند
از رفتن با من نگو که قلبم را میترساند
ای عشق تو مغرورترین بی رحم جهانی
که هم مایه عذاب هم آرامش جانی
.
.
.
حسین اسدی
نشسته ام روی صندلی ایستگاه تنهایی
به انتظاری قطاری به مقصد هیچ کجا
من کلاغ انتهای داستان ها
تو میدانی خانه کجاست؟
.
.
.
حسین اسدی
چشم هایم از آخرین خداحافظت خیس است
بدون تو تمام بودن ها برای من هیچ است
بدون تو نمیچرخد چرخه روزگارم
در نبودت نیز یادت را پاسبانم
همچون اسیر عادت به اسارت
شدم آواره ای که خانه ندارد
.
.
.
حسین اسدی
و چه آسان گذشتی از سکوت چشم هایم
که نرفتنت را فریاد میزد...
.
.
.
حسین اسدی
درون سینه ام سنگیست سرد ترک خورده
نمکدان ها را شکستند آشنایان نمک خورده
گوش آسمان را کر میکنم از فریاد دردم
گل های قالی را تر میکنم از اشک چشمم
ساربان ها مسافری بی معرفت ندید؟
دعا کنید که دگر ندارم هیچ آمید
.
.
.
حسین اسدی
گاهی از یادم میرود
که یادت باید از یادم برود
دل من برید از هرکس ناکس
تنها عشق تو بود که مرا عاشق کرد بس
.
.
.
حسین اسدی
برف نشست بروی علف های سبز شده زیر پایم
پژمرده شد گل های نیزار ها
حتی کوه ها همدیگر را بغل کردند
اما تو نیامدی که نیامدی
.
.
.
حسین اسدی
بر فراز مرز های دور خیالت
به دنبال پناهگاهی برای غربت خیش بودم
و چه تنهایم
در میان این انبوه ستاره ها
و این آسمان بخت من
که همیشه شب است
.
.
.
حسین اسدی
کار از کار گذشت
حرف،حرف یکی دو وجب نیست
بی تو من تمام اقیانوس ها را از سر گذراندم
.
.
.
حسین اسدی
آهای بانوی خیال
روی ماه آسوده بخواب
که خیال تو عقل مجنونی
را داده به باد...
.
.
.
حسین اسدی
مردم این روزگار خیال پرستند
حقیقت را به دار فلک بستند
.
.
.
حسین اسدی
چشم هایم از آخرین خداحافظیت خیس است
بدون تو تمام بودن ها برایمن هیچ است
بدون تو نمیچرخد چرخه روزگارم
در نبودت نیز یادت را پاسبانم
همچون اسیر عات به اسارت
شدم آوره ای که خانه ندارد
.
.
.
حسین اسدی